اندیشه با شعر



از کدامین ورطه می آیی که این جانم  گرفت ؟
نور چشمانی که از نورش دو چشمانم گرفت

باده داری در نگاهت مست میسازی مرا؟
باده از انگور کفر است دین وایمانم گرفت ؟

من ز آغازم به دل تعلیم بودن داده ام
از چه علت لحظه ای بر اوج پایانم گرفت؟

سخت می آیی به دستانم ؟که جان را این چنین
بی زبان آمد کنارم عشق، آسانم گرفت؟

از چه ارزشمند هستی من ندانستم ولی
هر نگاهت بس گران است مفت و  ارزانم  گرفت

تا تو کمیابی به دنیا من چو #نادر میشوم
سرخوشم از عشق حسی کل بنیانم گرفت


عمری به پای عشق دلم مانده وکم است
بر زخمهای کهنه ی دل عشق مرهم است

پوسیده است بند تمام خیال ناب
بی عشق اگر چه بُعد زمان عقلِ محکم است

دیوانه عاقل است اگر در وجود او
در دل نسیم عشق به عقلی مقدم است


گویند عشق غم برساند به هر دلی
گویم بدون عشق جهانم پر از غم است


عشق انتهای خالق احساس زندگی ست
عشق ابتدای معرفت اسم اعظم است

 

#نادراحدزاده
@fekrefekr


فدای خنده ات ای گل الهه ی جانم
که برده هر نگه تو تمام ایمانم

نگاه میکنم هر دم به ماه چشمانت
فدای هاله ی چشم تو ماهِ تابانم

تصدّق تو شود عمر من به هردو جهان
مرا به جای بلا دور سر بگردانم

چه محنتی ست دلم را زدوری ات هر دم
که اشک دیده شده آشکارو پنهانم

اگر چه بی من و بی عشقِ من تورا غم نیست
قسم به عشق به چشمان تو ، پریشانم

دلم هوای تو دارد در این سیاهی شب
به یاد دست تو در شهری از خراسانم

چه حالتی که غریبی ست روز و شبهایم
رها شدم زتو اما درون زندانم

گهی میان غمت آتشم گهی از غم
زمین _ راکت است اما منم که طوفانم

تورا گذشته وامروز گذشته است ولی
به فکر ویاد گذشته به وقتِ الانم

تو ماه مهری و قلبت فراتر از مهر است؟
ملول عشق تو در مهر یا که آبانم.


#نادراحدزاده
@fekrefekr


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

دانلود آهنگ جدید لینکدونی ارتــــــباک آموزش زبان چینی جریان شناسی درآمد آنلاین عاشقان کتاب تيشرت و شلوارک لاغري